محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

محمدهانی جون

روزای فروردینی ما

سلام سلام سلام این روزا برای پسر کوچولوی دوست داشتنی ما روزای خوبیه حتی با اینکه آلرژی داره.البته به جز قضیه سیل تو شهرای ایران که همه رو ناراحت کرده .چند روز پیش رفتیم سینما برای دیدن فیلم آهوی پیشونی سفید.قبلش یه سر به زاینده رود زدیم تا این چند وقت که آب باز بود و فرصت نشد بریم رودخانه رو ببینیم و سی و سه پل رو محمدهانی تو این سن از نزدیک ببینه.خیلی واسش جالب بود و کل مسیر پل رو دوید و مدام از جلوی چشم ما قایم میشد...و خلاصه کلی کیف کرد.بعدشم به سینما رفتیم. کلا علاقه اش به مطالب علمی زیاده و مدام در حال پرسشه.به اصرار خودش هم میخواهیم روزهای بعد سری به پل خواجو و چهلستون هم بزنیم.تو پیش دبستانی راجع به این آثار حرف زدن و آقا باید ببینه ...
26 فروردين 1398

دخترا با دخترا پسرا با پسرا😒

تو پاییز یه روز محمدهانی رو بردم پارک محله مون.مشغول بازی بود و چون هوا نسبتا سرد بود تعداد بچه های کمی اومده بودن برای تفریح.محمدهانی هم تنها مشغول بازی بود که یه خانواده با هم اومدن و زیرآلاچیق نشستن و بچه هاشون مشغول بازی شدن.ولی نمیدونم چرا یه پسر بچه میون اونا نیومد بازی کنه.دو تا دختربچه اومدن و مشغول بازی شدن و یه دختر بچه دیگه هم از یه خانواده دیگه به جمعشون پیوست و محمدهانی هم با خوشحالی به سمت دختربچه ها رفت و طبق معمول بخاطر اجتماعی بودنش ازشون خواست با هم بازی کنند که یهو یکی از اون دخترا گفت دخترا با دخترا پسرا با پسرا.و بغض محمدهانی همانا و اومدن طرف من همانا و تعریف ماجرایی که من از دور نظاره گرش بودم. منم بغض گلومو گرفت...
22 فروردين 1398

خدمت سربازی عموجواد پایان!!!

۱۴ فروردین ۹۸ عموجواد به مناسبت پایان خدمت سربازی یه جشن گرفت که خیلی خوب بود و دور هم جمع شدیم.محمدهانی هم حسابی خوشحال بود بخاطر کیک بامزه اش و همون اول گفت کفشها و کلاه مال ما بچه ها که بعدا کفشها سهم پانیسا و پارسا شد و کلاه سهم محمدهانی که بیشترش اسفنج بود. چیزی که برای من و بابا جالب بود این بود که محمدپارسا خواهرش پانیسا رو وقتی اذیت میکرد محمدهانی جلوی اون میرفت و از پانیسا دفاع میکرد و خودش ضربه میخورد تا پانیسا ضربه نخوره.اما به هیچ عنوان تو دفاع کردن از پانیسا پارسا رو کتک نمیزد.چون دیگه متوجه میشه اونا کوچیکترن.و در ضمن از مهربونی پسرم بود.چون واقعا بچه ها رو دوست داره.ولی من وقتی دیدم کتکای پارسا اوج گرفت محمدهانی رو دور کردم ک...
15 فروردين 1398

ابتکارات

سلام سلام فقط اومدم بگم بیشتر روزای زندگی ما این شکلیه... یه ایده نو از محمدهانی اما چیزی که تو نوروز باهاش مشکل داریم خلاقیت پسر وسط هال خونه و استرس تمیز کردن برای اومدن مهمونه.چون گاهی واقعا دلم نمیاد ابتکارش رو جمع کنم🤣🤣🤣 ...
9 فروردين 1398

نوروز ۹۸

سلام سلام سلام نوروز ۹۸ هم بالاخره اومد.خدایا شکرت بخاطر همه چیز.داده هات نداده هات چون میدونم همیشه صلاح همه رو خواستی.با اینکه امسال سیل تو اکثر شهرای ایران ویرانی آورد و کلی گریه کردم واسه خانواده هایی که آسیب دیدن یا وحشت کردند اما با وجود این میخوام به بعدش و اینکه قراره اتفاقای خوب بیفته فکر کنم و نسبت به این موضوع + باشم. امسال نوروز محمدهانی کمی عاقلانه تر از سالهای قبل برخورد کرد بجز جاهایی که بچه وجود داشت🤣🤣🤣چون به قول خودش بچه که می بینم نمیتونم هیجانم رو کنترل کنم. و امسال هر سه ما تو خونه خودمون سال رو تحویل کردیم.چون ساعت سال تحویل حدود یک و نیم بود محمدهانی خواب بود.ما هم صبح زود به همراه محمدهانی بیدار شدیم و عکسای سه ...
7 فروردين 1398
1